از پس شیشه ی عینک استاد سرزنش بار به من می نگرد
باز از چهره ی من می خواند که چه ها بر دل من می گذرد
می کند مطلب خود را دنبال بچه ها عشق گناه است گناه
وای اگر بر دل نو خا سته ای لشگر عشق بتازد بیگاه
می نشینم همه ساعت خاموش در دل خویشتنم دنیا ئیست
ساکتم گر چه به ظاهر اما در دلم با غم تو غوغا ئیست
مبصر امروز چو اسمم را خواند بی سبب داد کشیدم غایب
رفقایم همگی خندیدند که جنون گشته به طفلک غالب
بچه ها هیچ نمی دانستند که من اینجایم و دل جای دگر
دل آنها در پی درس و کتاب دل من در پی سودای دگر
من به یاد تو و آن خاطره ها یاد آن دوره که بگذشت چو باد
که در این لحظه به من می نگرد
از پس شیشه ی عینک استاد.
سلام دوست عزیز
ممنون از اظهار لطفت .گفتی میخوای حرفهایی بهم بزنی .مشتاقم حرفاتو بشنوم .در ضمن وب زیبایی داری
شاد باشی و پایدار
سلام پرنس نازم
مثل همیشه عالی موفق باشی گل نازم
سلام دوست خوبم . مرسی که بهم سر زدین . و ممنون از بابت لینک . شعر قشنگیه . شاد باشین . ارادتمند : ثریا
سلام عزیزم
لینک ۶۷ شما هستی فکر کنم دقت نکردی
مگه میشه من شما رئ لینک نکنم
فدات پرنسم