عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او عشق یعنی ماتهب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق گرمی دست تو در آغوش عشق عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان " تا سحر از عاشقی با او بخوان عشق یعنی هر چه داری نیم کن از برایش قلب خود تقدیم کن
توی دنیا تو چی می خو ای تا به پاهت من بریزم
همه هستی رو من به زیر پاهای تو ریزم
لب پر خنده می خو ا
ی؟بیا لبهام مال تو
چشم پر گریه می خو ای؟
هر دو چشمام مال تو
بیا تا برات بگم من که وجودم مال تو
بذار تا فدات بشم
من غرورم مال تو
اگه بازیچه می خوای بیا که قلبم مال تو
اگه رودخونه می خوای
سیل اشکام مال تو
چرا من بی تو بمونم
?
نمی دونمنمی تونم
!واسه ی زندگی کردن تو رو می خوام خوب می دونم
تو بدون عشقم تو هستی
واسه من زندگی هستی
می توان رشته این چنگ گسست
.می توان کاسه آن تار شکست
.می توان فرمان داد
:_ «
های !ای طبل گران ،
زین پس خاموش بمان
!»به چکاوک اما
نتوان گفت
: مخوان !
کاش میشد در دفتر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش میشد راه عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت