این رو همین الان و همین جا تقدیم می کنم به آتنا از مشهد
«
هوالجمیل »از بیم شب هویدا نمی شدی ای شب که خفته بودی ،فردا نمی شدی
از چهار سو نسیم سحر می وزید و تو مانند غنچه در سحر وا نمی شدی
حتی به قفس کهنه ی خود هم نمی خورد
کاش ای کلید گم شده پیدا نمی شدی
کاری به کار خوب و بد شب نداشتم ای صبح اگر تو این همه زیبا نمی شدی
اما چگونه میشود که از خوبیت نگفت
وقتی اسیر سایه ی شبها نمی شدی